بدان که لبس مرقعه شعار متصوفه است، و لبس مرقعات سنت است؛ از آن جا که رسول علیه السلام فرمود: «علیکم بلباس الصوف تجدون حلاوة الإیمان فی قلوبکم.» و نیز یکی از صحابه گوید، رضی الله عنه: «کان النبی صلی الله علیه و سلم یلبس الصوف و یرکب الْحمار.» و نیز رسول صلی الله علیه و سلم مر عایشه را گفت، رضی الله عنها: «لاتضیعی الثوْب حتی ترقعیه.» گفت: «بر شما بادا به جامۀ پشمین تا حلاوت ایمان بیابید.» و روایت کردند که: «وی علیه السلام جامۀ پشمین پوشید و بر خر نشست.» و نیز گفت عایشه را رضی الله عنها که: «جامه را ضایع مکن تا رقعه یعنی پیوندها بر آن نگذاری.»
و از عمر خطاب رضی الله عنه می آید که وی مرقعه ای داشت، سی پیوند بر آن گذاشته.
و هم از عمر خطاب می آید رضی الله عنه که گفت: «بهترین جامه ها آن بود که مئونت آن کمتر بود.»
و از امیرالمومنین علی رضی الله عنه می آید که پیراهنی داشت که آستین آن با انگشت او برابر بود، و اگر وقتی پیراهنی درازتر بودی سر آستین آن فرو دریدی.
و نیز رسول را صلی الله علیه فرمان آمد به تقصیر جامه؛ کما قال الله، تعالی: «وثیابک فطهرْ (۴/المدثر)، ای فقصرْ.»
حسن بصری گوید، رحمة الله علیه: «هفتاد یار بدری را بدیدم. همه را جامه پشمین بود.»
و صدیق اکبر رضی الله عنه اندر حال تجرید جامۀ صوف پوشید.
و حسن بصری رحمه الله گوید که: «سلمان را بدیدم گلیمی با رقعه های بسیار پوشیده.»
و از عمربن خطاب و علی بن ابی طالب رضوان الله علیهما و از هرم بن حیان رضی الله عنه روایت آرند که ایشان مر اویس قرنی را بدیدند با جامه های پشمین با رقعه ها بر آن گذاشته.
و حسن بصری و مالک بن دینار و سفیان ثوری رحمهم الله جمله صاحب مرقعۀ صوف بودند.
و از امام اعظم ابوحنیفه رضی الله عنه روایت آرند و این اندر کتاب تاریخ المشایخ که محمد بن علی ترمذی کرده است مکتوب است که وی در اول صوف پوشیدی و قصد عزلت کردی تا پیغمبر را علیه السلام به خواب دید که: «تو را اندر میان خلق می باید بود؛ از آن چه سبب احیای سنت من تویی.» آنگاه دست از عزلت بداشت و هرگز جامه ای نپوشیدی که آن را قیمتی بودی و داود طایی را رحمةالله علیه لبس صوف فرمود و او یکی از محققان متصوفه بود.
و ابراهیم ادهم به نزدیک ابوحنیفه آمد رحمهما الله با مرقعه ای از صوف. اصحاب، وی را به چشم تصغیر نگریستند. بوحنیفه گفت: «سیدنا، ابراهیم ادهم.» اصحاب گفتند: «بر زبان امام مسلمانان هزل نرود. وی این سیادت به چه یافت؟» گفت: «به خدمت بردوام؛ که وی به خدمت خداوند مشغول شد و ما به خدمت تنهای خود، تا وی سید ما گشت.»
و اگر اکنون بعضی از اهل زمانه را مراد اندر لبس مرقعات و خرق، جاه و جمال خلق است و یا به دل موافق ظاهر نیستند روا باشد؛ که اندر لشکر مبارز یکی باشد و در جملۀ طوایف محقق اندک باشد؛ اما جمله را نسبت بدیشان کنند، هرگاه که به یک چیزشان با ایشان مماثلت بود از احکام؛ لقوله، علیه السلام: «منْ تشبه بقوْم فهو منْهم.» هرکه به قومی تولا کند به کرداری کند و به اعتقادی؛ اما گروهی را چشم بر رسم و ظاهر معاملت ایشان افتاد و گروهی را بر سرو بر صفای باطن ایشان افتاد.
در جمله هرکه قصد صحبت متصوفه کند از چهار معنی بیرون نباشد:
گروهی را صفای باطن و جلای خاطر و لطافت طبع و اعتدال مزاج و صحت سریرت به اسرار ایشان دیدار دهد تا قربت محققان و رفعت کبرای ایشان ببینند و ارادت آن درجه دامنگیر ایشان گردد، تعلق بدیشان کنند بر بصیرت و ابتدای حالش بر کشف احوال و تجرید از هوی و اعراض از نفس باشد.
و گروهی دیگر را صلاح و عفت دل و سکون و سلامت صدر به اظهار ایشان دیدار دهد تا برزش شریعت و حفظ آداب اسلام و حسن معاملت ایشان بینند و قصد صحبت ایشان کنند و برزیدن صلاح بر دست گیرند و ابتدای حال ایشان بر مجاهدت و حسن معاملت بود.
و گروهی دیگر را مروت انسانیت و ظرف مجالست و حسن سیرت به افعال ایشان راه نماید تا زندگانی ظاهر ایشان ببینند آراسته به ظرف و مروت، با مهتران به حرمت و با کهتران فتوت، با اقران خود حسن معاشرت، آسوده از طلب زیادت و آرمیده با قناعت، قصد صحبت ایشان کنند و طریق جهد و تعب طلب دنیا بر خود آسان کنند و خود را به فراغت از جملۀ ملکان کنند.
و گروهی دیگر را کسل طبع و رعونت نفس، و طلب ریاست بی آلت و مراد تصدر بی فضل و جستن تخصیص بی علم، راه نماید به افعال ایشان و پندارد که جز این کار ظاهر هیچ کاری دیگر نیست قصد صحبت ایشان کندو ایشان به خلق و کرم وی را مداهنت همی کنند و به حکم مسامحت با وی زندگانی می گذارند؛ از آن چه اندر دلهای ایشان از حدیث حق هیچ نباشد و بر تنهای ایشان از مجاهدت طلب طریقت هیچ نه و خواهند تا خلق مر ایشان را حرمت دارند چنان که محققان را، و از ایشان بشکوهند چنان که از خواص خداوند عزو جل و به صحبت و تعلق بدیشان آن خواهند که آفات خود را در صلاح ایشان پنهان کنند و جامۀ ایشان اندر پوشند و آن جامه های بی معاملت بر کذب ایشان می خروشند؛ که آن ثوب زور باشد و لباس غرور و حسرت روز حشر و نشور، قوله، تعالی: «مثل الذین حملوا التوریة ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحْمل أسفارا بئس مثل الْقوم الذین کذبوا بآیات الله (۵/الجمعه).» و اندر این زمانه این گروه بیشترند.
پس بر تو بادا که هرچه از آن تو نگردد قصد آن نکنی؛ که اگر هزار سال تو به قبول طریقت بگویی چنان نباشد که یک لحظه طریقت تو را قبول کند؛ که این کار به خرقه نیست، به حرقه است. چون کسی با طریقت آشنا بود وراقبا چون عبا بود و چون پیر بزرگ را گفتند: «لم لاتلْبس المرقعة؟» قال: «من النفاق أنْ تلْبس لباس الفتْیان ولاتدْخل فی حمْل أثْقال الفتوة.» : «چرا مرقعه نپوشی؟» گفت: «از نفاق بود که لباس جوانمردان بپوشی و اندر تحت ثقل معاملت جوانمردان درنیایی، باترک حمل حمْل جوانمردی منافقی باشد.»
پس اگر این لباس از برای آن است که خداوند تو را بشناسد که تو خاص اویی، اوبی لباس بشناسد و اگر از بهر آن است که به خلق نمایی که من از آن اویم، اگر هستی ریا و اگر نیستی نفاق. و این راهی صعب پرخطر است و اهل حق اجل آن اند که به جامه معروف گردند. «الصفاء من الله إنعام وإکرام و الصوف لباس الأنْعام.» صفا از خداوند تعالی به بنده نعمتی و کرامتی عیان بود و صوف لباس ستوران بود.
پس حلیت حیلت بود. گروهی حیلت قربت می کنند و آن چه بر ایشان است به جای می آرند. ظاهر می آرایند، امید آن راتا از ایشان گردند و مشایخ این قصه مر مریدان را حیلت و زینت به مرقعات بفرمودند و خود نیز بکردند تا اندر میان خلق علامت شوندو جملۀ خلق پاسبان ایشان گردند. اگر یک قدم بر خلاف نهند همه زبان ملامت در ایشان دراز کنند و اگر خواهند که اندر آن جامه معصیت کنند از شرم خلق نتوانند کرد.
در جمله مرقعه زینت اولیای خدای عز و جل است. عوام بدان عزیز گردند و خواص اندر آن ذلیل شوند. عز عامه آن بود که چون بپوشند خلقانش بدان حرمت دارند و ذل خاص آن بود که چون آن بپوشند خلق اندر ایشان به چشم عوام نگرند و مر ایشان را بدان ملامت کنند. «لباس النعم للعوام وجوشن البلاء للخواص.» عوام را مرقعه لباس نعما بود، و خواص را جوشن بلا بود؛ از آن چه بیشتری از عوام اندر آن مضطر باشند، چنان که دست به کار دیگر نرسد و مر طلب جاه را آلتی دیگر ندارند، بدان طلب ریاست کنند و مر آن را سبب جمع نعمت سازند؛ و باز خواص به ترک ریاست بگویند و ذل را بر عز اختیار کنند تا این قوم را این، بلا بود و آن قوم را آن، نعما.
«المرقعة قمیص الْوفاء لإهْل الصفاء و سرْبال السرور لأهل الغرور.» مرقعه پیراهن وفاست مر اهل صفا را و لباس سرور است مر اهل غرور را؛ تا اهل صفا به پوشیدن آن از کونین مجرد شوند و از مألوفات منقطع گردند، و اهل غرور بدان از حق محجوب شوندو از صلاح بازمانند. در جمله مر همه را سمت صلاح و سبب فلاح است و مراد جمله از آن محصول. یکی را صفا بودو یکی را عطا، و یکی را غطا و یکی را وطا. امید دارم به حسن صحبت و محبت یک دیگر همه رستگار باشند؛ از آن چه رسول صلی الله علیه و سلم گفت: «منْ أحب قوْما فهو معهم. دوستان هر گروهی به قیامت با ایشان باشند و اندر زمرۀ ایشان باشند.»
اما باید که باطنت طلب تحقیق کند و از رسوم معرض باشد؛ که هرکه به ظاهر بسنده کار باشد هرگز به تحقیق نرسد و بدان که وجود آدمیت حجاب ربوبیت بود، و حجاب جز به دور ایام و پرورش اندر مقامات فانی نگردد و صفا نام آن فناست، و فانی صفت را لباس اختیار کردن محال باشد و با تکلف خود را زینتی ساختن ناممکن. پس چون فنای صفت پدید آمد و آفت طبیعت از میانه برخاست و به جز آن که او را صوفی خوانند نامی دیگر خوانند به نزدیک وی متساوی بود.